سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشقولانه


84/10/15 ::  9:50 عصر

 

تا چند صباحی دیگر شاید پایان راه زندگی ام باشد ، و یا شاید آغاز دوباره زندگی

آری من بیمارم ، بیماری که من مبتلا شده ام پایانش مرگ است ، تاریخ مرگم را میدانم و منتظر آن می مانم تا فرا رسد امیدی ندارم ، تنها امیدم به خداست که دوای دردم را برایم برساند

میخواهم در این لحظات که از مرگ خودم باخبرم و میدانم چه زمانی فرا می رسد وصییتی برای همگان بنویسم پس بخوانید وصییت من را در این دفتر عشق

آهای آدمیان ، به چشمهای خود بیاموزید که نگاه به کسی نیندازند ، اگر نگاه انداختند عاشق نشوند اگر عاشق شدند وابسته نشوند اگر وابسته شدند مجنون نشوند و اگر نیز مجنون شدند با عقل و منطق زندگی کنند

آهای عاشقان اینک که پا به این راه دشوار گذاشته اید ، با صداقت عشق را ابراز کنید ، تنها عاشق یک دل باشید ، تنها به یک نفر دل ببندید ، و با یکرنگی و یکدلی زندگی کنید

آهای عاشقان به عشق خود وفادار باشید ، تا پایان راه با عشق باشید ، و از ته دل عشق را دوست داشته باشید

آهای عاشقان از تمام وجود عاشق شوید ، و با اراده و اطمینان پا به این راه بگذارید

رسم عاشقی دروغ و خیانت نیست ، رسم عاشقی صداقت است پس سرلوحه و الگوی خود را صداقت قرار دهید

آهای عاشقان نه لازم است مجنون باشید و نه فرهاد ، تنها خودتان باشید ، همین و بس

آهای عاشقان ، ساده نباشید ، عشق را از ته دل بخواهید و انتظار عشق را حتی تا پای مرگ بکشید

آهای عاشقان عشق را برای قلبش بخواهید نه برای هوس و خوش گذارنی و گذراندن لحظه های زندگی با هدف عاشق شوید و با عشق نیز از این دنیا بروید

وصیت من به همه عاشقان و آدمیان همین چند جمله بود

من سرطان دارم ، سرطان عشق

دوای درد من معشوقم هست ، و تاریخ مرگم برابر جدایی او از من می باشد

دوای دردم رسیدن به معشوقم هست ، و تاریخ شفایم گرفتن دستان او و رسیدن به او می باشد

پس خداوندا دوای درد مرا به قلبم برسان تا این کابوس وحشتناک سرطان و مرگ به خاطر جدایی از عشق را از وجودم محو شود الهی به امید تو


نویسنده : امین

84/10/15 ::  9:47 عصر

 

       

سکوت حسود پر از هیاهوست.

هرکه امیدش بیش ، عمرش بیشتر !

حسود مرا می ستاید ، بی انکه خود بداند .

لاک پشت بهتر از خرگوش راه را می شناسد .

چه بسا کسی را که با او خندیده ای ، فراموش کنی اما انرا که به همراه او گریسته ای ، هیچ گاه از یاد نخواهی برد .

خدایا ! من دشمنی ندارم ، اما اگر قرار است دشمنی داشته باشم توانش را با توان من برابر گردان تا چیرگی تنها ار ان حق باشد .


نویسنده : امین

84/10/15 ::  9:47 عصر


  

به یادم هست که روزی ، مصرانه به تو می گفتم ما هرگز خسته نخواهیم شد ...هرگز..."اما مدتی است پی فرصتی می گردم شیرین تا به تو بگویم :ما نیز خسته می شویم و خسته شدن حق ماست . این که خسته می شویم و از نفس می افتیم و در زانو هایمان دردی حس می کنیم ، مساله یی نیست ، مساله این است که بتوانیم زیر درختی کنار جوی ایی ، روی تخته سنگی ، در کنار هم بشینیم و خستگی از تن و روح بتکانیم . خسته نشدن ، خلاف طبیعت است همچنان که خسته ماندن .

دیگر نمی گویم که  ما ، تا زنده ایم خسته نخواهیم شد  . بله می گویم ما هرگز خسته نخواهیم ماند . انسان ، در این راه دراز ، با این کوله بار سنگین ، حق است که گهگاه ، در اعصاب و عضلات خود احساس کوفتگی کند . عیبی نیست . مهم این است که بتواند جایی برای نشستن ، سفره گستردن ، سر بر بالش محبت نهادن ، به تحلیل درد و خستگی پرداختن ، انتخاب کند و بعد زنده تر از پیش ، تازه نفس و سرشار ، حرکت کند .

عظمت ، در یکنواختی حرکت نیست ، در تداوم حرکت است ، در باقی ماندن میل به حرکت ، در ایمان به حرکت ، و بازگشت به حرکت .


نویسنده : امین

84/10/15 ::  9:45 عصر

جلوی من قدم بر ندار،

شاید نتونم دنبالت بیام.                  

پشت سرم راه نرو،

شاید نتونم رهرو خوبی باشم.

کنارم راه بیا و دوستم باش.

 

Don"t
walk in front of me,
I may not follow.
Don"t walk behind me,
I may not lead.
Walk beside me and
be my friend
___________________


نویسنده : امین

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
1940


:: بازدید امروز :: 
0


:: بازدید دیروز :: 
0


:: درباره خودم ::


:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ :: 

عشقولانه

:: وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: اشتراک در خبرنامه ::